هر چه هست نام تو بر لبه ی لب هایم
زیگزاگ پنجاه و هفت ثانیه ‌می خندد
تا ته دنیا تا لای کتاب ریاضی
دلم می خواهد آنقدر زمستان شود
تا دستهای ناتوانم نارنج های باغ تلخت را آب گیرد